عکس سفارشی

سفارشی

۱ هفته پیش
پارت آخر
چایی و ریخت تو باغچه و دستشو دراز کرد و یه گل از باغچه چید و گذاشت تو لیوان و لیوان توی دستشو سمتم دراز کرد… خواستم دستشو پس بزنم اما دیدم بدون اون لیوان هیچوقت خوشبخت نیستم لیوان و ازش گرفتم و صورت سرخمو با چادر پوشوندم و رفتم تو اتاق.

عصرش با ننه ام صحبت کردن و یه ماه بعد ازدواج کردیم فریدون به خاطر شرایطش نمیتونست سر کار بره بجاش من کار می کردم کاری هم که بلد نبودم ننه مجبور بودم خونه مردم کار کنم با هر زحمتی که بود خرجمون در میوردم باباتم که به دنیا اومد خرجمون بیشتر شد و باید بیشتر کار می کردم.چند سالی از زندگیمون میگذشت اون موقع بابات ۴سالش بود که دکترا گفتن فریدون با عمل شانس سرپا شدن داره اما خرجش زیاده.

خونه دور سازی که از آقام بهم به ارث رسیده بود و مسبب آشنایی من و فریدون بود فروختیم و رفتیم تو اتاق کلنگی که فریدون تو پایینترین محله شهر داشت‌ فریدون عمل کرد و بعد از دو سه ماه استراحت سرپا شد ننه خیلی چقدر خوشحال بودم اخه نمیدونی چقدر سخته یه زن نون درار خونه باشه دیگه میتونستم خانمی کنم مثل بقیه زنا غذا بپزم از بچم مواظبت کنم خونه رو آب و جارو کنم و منتظر شوهرم بمونم چن وقت یبارم از شوهرم خرجی بخوام و برم دستی به صورتم بکشم .

نفس عمیقی کشید و گفت اما ننه فریدون بی چشم و رو تر از این حرفا بود. وقتی دوران نقاحتش تموم و سرپا شد به منی که با کار تو خونه مردم و مواظبت از اون جوونی و زیباییم رفته بود گفت پیر و شکسته و منو درحد قدوبالای رعناش و پوست آفتاب نخورده اش ندید. از اون روز به بعد هر روز می گفت میخوام زن بگیرم و آخرم کار خودشو کرد ، یه روز با یه زن اومد خونه و گفت زن شرعی و قانونیمه و من با یه بچه کوچیک از خونه بیرون کرد. خودشو مشغول تمیز کردن لبه حوض کرد و گفت

آره ننه صد خوت سی کَس مَنِه. زن و مرد و غریبه و آشنا هم نداره صد خوت سی هیچکس مَنِه.
...